من و اجی لیسا[3]

خیلی خوب یادم نمیاد پس از اونجایی شروع میکنم که الیسا شماره رو میگره و میره خونه.....(علامت الیسا +علامت لیسا_)+رفتم خونه خوابیدم فردا صبح با الارم گوشی پاشدم و رفتم صبحونه خوردم و بعد رفتم یه حموم😐💔(چقدر میره حموم😑💔)وقتی امدم بیرون زنگ زدم جانگیون (نکته دوست الیسا که از بچگی با هم دوس بودن اما جانگیون برای دانشگاه امد کره و خیلی وقته از نزدیک همو ندیدن و الیسا قرار بود وقتی امد کره بهش سر بزنه)

(خب دیگه همین جانگیون دوست الیسا هست تامام) (علامت جانگیون×)+الو سلام جانگیونم×الو خوب چته زود باش سر کارم+هوییی یه سلام خوبه مثلا خواستم باهات خوب باشم و قشنگ سلام کنم جانگی دیونه😐💔×حالا باشه سلام چی شده +حالا شد ×خوب+خوب نداره ×پس چرا زنگیدی تو که میدونی الان سر کارم+امدم کره میخواستم بیام پیشت×واقعا امدی کره+اره×لوکیشن میفرستم من ساعت ۷ میام خونه+باش پس ساعت ۷ میبینمت×اوک+بای×بای(پایان مکالمه😐💔)از زبون الیسا)+الان ساعت ۱۲ بود ۷ساعت دیگه میرم میشیش تا ساعت ۷ چیکا کنم😑اها من از وقتی امدم کره نرفتم کره رو بگردم😍پس میرم کره رو بگردم😍😍

رفتم تو خیابون خیلی قشنگ بود 😍😍(علامت نویسنده /)(ای کاش من بودم بجای این خنگول😑+شنیدم/خوب که چه😑شنیدی که شنیدی مگه دروغ میگم+ببند...)ادامه داستان)رفتم یکم لباس خریدم و رفتم داخل یه کافه نشستم و یه کیک شکلاتی با قهوه سفارش دادم(اصلا با هم جور در نمیان 😑اما الیسا خنگه دیگه پس همین براش زیادیه😑+ببند)

+سفارش رو که اوردن شروع کردم به خوردن که صندلی روبروییم رو دیدم(صندلی روبرویی یه خوانواده بودن با دوتا دختر بچه در کل یه خانواده که مامانه داشت یکی از دخترا غذا میداد و بابا داشت به اون یکی دختره😶💔)+همین جور نگاه میوردم که یاد اون روزا افتادم که وقتی اجیم مرد چه جوری افسردگی گرف مامانم😩

خب تموم شد

کامنت فراموش نشه خودم میدونم یکم کمه اما یکم ناراحتم چون اکانت قبلیم خیلی خوب بود😩😭